ادامه دارد
پیشاپیش میلاد هشتمین اختر تابناک امامت و ولایت را تبریک می گویم
دومین اختلاف : خوارج ، مرجئه و معتزله
در اثناى جنگ صفین که میان امام على علیه السلام و معاویه در سالهاى 36 و 37 ق . درگرفت ، اختلافى در سپاه امام على علیه السلام رخ داد که مبداء پیدایش فرقه اى به نام خوارج گردید.
هر چند در آغاز به نظر مى رسید که خوارج صرفا فرقه اى سیاسى - نظامى هستند، اما در ادامه به یک فرقه اعتقادى - مذهبى تبدیل شدند. دلیل این تحول این بود که آنها سعى کردند تا کار خویش را توجیه دینى کنند. ماجرا از این قرار بود که سپاه معاویه پس از آنکه در آستانه شکست قرار گرفت ، به پیشنهاد عمروعاص قرآنها را بالاى نیزه ها برد و خواست تا قرآن را به حکمیت بپذیرد. امام ابتدا این پیشنهاد را حیله و نیرنگ دانست و آن را نپذیرفت ، اما با اصرار گروه زیادى از سپاه خویش و تهدید آنها به خروج بر امام ، به پذیرش حکمیت تن در داد و عبدالله بن عباس را به نمایندگى خود براى حکمیت معرفى کرد. اما همان گروه از سپاه امام نمایندگى ابن عباس را نپذیرفتند و ابوموسى اشعرى را معرفى کردند که باز امام مجبور به پذیرش سخن آنها شد و مقرر گردید نمایندگان دو طرف قرآن را بررسى کرده و نظر خود را درباره جنگ دو طرف بیان کنند و تا آن زمان آتش بس برقرار باشد. این مطالب در یک قرارداد تحریر شد و در ماه صفر سال 37 به امضاء طرفین رسید.
پس از امضاى قرارداد همان گروه از سپاه امام که او را وادار به پذیرش حکمیت و داورى ابوموسى اشعرى و قرارداد آتش بس کرده بودند، از امام خواستند تا قرارداد مذکور را نقض و به سپاه معاویه حمله کند. دلیل آنها این آیه قرآن بود که ((ان الحکم الا لله ؛ حکم و داورى تنها از آن خداست )) (انعام : 57).
آنان از این آیه چنین برداشت مى کردند که نباید به حکمیت انسانها گردن نهاد. امام در پاسخ به آنها فرمود: پذیرش حکمیت افراد به شرط آنکه حکمشان بر طبق قرآن باشد، حکمیت قرآن است . وانگهى شکستن عهد و پیمان به تصریح قرآن جایز نیست ، پیمانى که با اصرار خود شما بسته شده است .
عده اى از آنان سخنان امام را نپذیرفتند و گفتند: ما در پذیرش حکمیت و اجبار بر تو گناه کردیم اما هم اینک توبه مى کنیم و تو نیز باید اقرار به گناه کنى و توبه نمایى ، اینان سپس از لشکر امام جدا شدند و همراه سایر سپاه وارد کوفه نشدند و به حروراء در نزدیکى کوفه رفتند و آماده جنگ با امام شدند. سپس براى توجیه کار خود یعنى وجوب خروج بر امام بر حق گفتند: حکمیت انسانها گناه است و کسى که گناهى انجام دهد و توبه نکند، کافر خواهد شد و چون امر به معروف در همه مراحل حتى با جنگ مسلحانه ، بر همه مسلمانها واجب است ، پس جنگ با امام و سپاه او که به رغم آنها مرتکب گناه شده اند واجب است .
مهمترین اعتقاد خوارج این است که مرتکب کبیره کافر است . این اعتقاد هر چند در گام نخست براى توجیه خروج بر امام مسلمین به صورت ساده و ابتدایى ابراز شد، اما به تدریج دیگر خوارج با استدلال به آیات و احادیث رنگ کاملا کلامى و مذهبى بدان دادند و همین کار باعث شد تا خوارج به عنوان یک فرقه مذهبى درآیند.
همان گونه که دیدیم چندین اختلاف در پدید آمدن خوارج نقش داشت . اختلاف در مصلحت بودن پذیرش حکمیت یا مصلحت نبودن آن ، اختلاف در تعیین فرد برگزیده شده براى حکمیت ، اختلاف در عمل به عهد و پیمان یا نقض آن ، اختلاف در گناه بودن پذیرش حکمیت افراد یا جایز بودن آن ، اختلاف در اینکه مرتکب کبیره کافر است یا خیر، از جمله این اختلافها بود. اما از این میان ، تنها اختلاف اخیر یک اختلاف کاملا اعتقادى و کلامى بود و از این رو مشخصه اصلى خوارج به خصوص در زمانهاى بعد به شمار آمد. در واکنش به این نظریه خوارج ، گروهى اساسا نقش عمل صالح یا گناه را در ایمان منکر شدند و ایمان فردى همچون پیامبر خدا را با ایمان شخصى گناهکار یکسان دانستند؛ این گروه مرجئه نام گرفتند. واژه مرجئه از ریشه ارجاء به معناى تاءخیر گرفته شده است . این گروه را از آن رو مرجئه خوانده اند که عمل را از ایمان مؤ خر مى دانند.
جالب است بدانیم که فرقه معتزله نیز در واکنش به اختلاف خوارج و مرجئه پیرامون مساءله ایمان و کفر مرتکب کبیره ، شکل گرفت ؛ معتزلیان در این مساءله راهى میانه را برگزیدند. این مساءله در آغاز مبحث معتزله بیان خواهد شد.
درعصر پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله به دلیل دسترسى به وحى و حضور آن حضرت ، اختلاف اعتقادى چندانى در میان مردم نبود و اگر احیانا اختلافى پیش مى آمد، با مراجعه به آن حضرت برطرف مى شد. با رحلت ایشان و منقطع شدن وحى ، اختلاف نظرها و به دنبال آن منازعات اعتقادى آشکار شد. برخى از این اختلافها مانند اینکه آیا پیامبر رحلت فرموده یا همچون حضرت عیسى علیه السلام به آسمان رفته است و اختلاف بر سر مکان دفن پیامبر، به زودى رفع شد و همه پذیرفتند که ایشان از دنیا رفته و باید در مدینه دفن شود. اما پاره اى اختلافات عمیقتر از این بود که به سادگى حل شود و از این رو باعث پیدایش مذاهب گوناگون گردید و امت اسلامى را به فرقه هاى متعددى تقسیم کرد: نخستین اختلاف اعتقادى مهم ، بلکه مهمترین و بزرگترین نزاع دینى در تاریخ اسلام ، اختلاف بر سر امانت و خلافت پیامبر صلى الله علیه و آله بود. پس از رحلت پیامبر اسلام صلى الله علیه و آله ، در حالى که على بن ابى طالب علیه السلام به دستور پیامبر مشغول مراسم تدفین او بود، عده اى از مهاجرین و انصار در محلى به نام ((سقیفه بنى ساعده )) جمع شدند و به نزاع درباره شخص خلیفه و امیر پرداختند. انصار پیشنهاد کردند که از آنها یک امیر و از مهاجرین امیر دیگر برگزیده شود. اما ابوبکر با نقل حدیث ((الائمه من قریش )) امامت را در قبیله قریش منحصر کرد و پس از آن عمر بى درنگ با ابوبکر بیعت کرد و دیگران نیز تبعیت کردند. اما گروه دیگرى از مسلمین که در راءس آنها على بن ابى طالب علیه السلام و اصحاب خاص پیامبر همچون سلمان ، ابوذر، مقداد، عمار، ابن مسعود و سهل بن حنیف با استناد به آیات قرآن و احادیث پیامبر، بر آن بودند که امام و خلیفه پیامبر با نص از سوى خداوند تعیین شده است و رسول خدا نیز بارها او را معرفى کرده است . از همین جا بود که امت اسلامى به دو فرقه اهل سنت و شیعه تقسیم شدند. اهل سنت بر آن بودند که پیامبر براى خود جانشینى معین نکرده است و اصولا تعیین امام و خلیفه مساءله اى انتخابى است که باید توسط مردم یا شوراى حل و عقد مشخص شود. در مقابل ، شیعه معتقد بودند که امامت و پیشوایى مسلمانان در همه ابعاد دینى و دنیوى یک منصب الهى است که توسط خداوند معین مى گردد. این منازعه که در سال یازدهم هجرى پدید آمد، باعث پیدایش و ظهور دو فرقه مهم اهل سنت و شیعه گردید که اکثر مذاهب اسلامى را مى توان زیر مجموعه این دو فرقه قرار داد. در بخش سوم و چهارم کتاب این دو مذهب همراه با مذاهب فرعى آنها مورد بحث قرار خواهد گرفت .
علل پیدایش فرقه هاى اسلامى
مساءله علل پیدایش مذاهب از مباحث مهم علم مذاهب و فرق است . در بحث از هر فرقه ابتدا چگونگى پیدایش آن مطرح مى شود. دقت در این مباحث مى تواند در یافتن علل کلى پیدایش فرق اسلامى مفید باشد. اگر اختلاف بر سر معارف اعتقادى دین وجود نمى داشت ، فرق و مذاهب اعتقادى نیز پدید نمى آمدند. بنابراین بحث بر سر علل پیدایش مذاهب به بحث در باب علل پیدایش این اختلافات باز مى گردد.
در زمان حیات پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله اختلافات اعتقادى در میان امت اسلامى پدید نیامد؛ اما پس از رحلت ایشان ، بلکه از همان روز، اختلاف بر سر خلافت و امامت ، امت اسلام را به دو شاخه شیعه و سنى تقسیم کرد. بنابراین خلاء حجیت و رهبر اعتقادى مورد قبول همه مسلمین ، نخستین دلیل اختلافها و پیدایش مذاهب اسلامى است .
اصولا محدودیت قواى ادراکى انسان و عدم توانایى او براى حق قطعى همه مسائل اعتقادى از جمله مهمترین علل اختلاف انسانهاست . در مواردى که مساءله به روشنى قابل حل نیست هر کس به حدس و گمانى مى رسد که ممکن است با حدس و گمان دیگران متفاوت باشد. در نتیجه اختلاف نظرها آشکار مى شود، و این اختلافها وقتى در مسائل اساسى و مورد علاقه مردم باشد گاه به پیدایش فرقه هاى مختلف مى انجامد. همین مساءله دلیل ارسال پیامبران و دستگیرى خداوند از طریق انبیا و اولیاست . پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله که براى تعلیم مردم و بیان حقایق و احکام الهى مبعوث شده بود، در مدت کوتاه رسالتش فرصت بیان همه مطالب را براى مردم نیافت . از این رو، لازم بود از سوى خداوند جانشینانى همچون او که معصوم باشند، کار او را به عنوان امامت مسلمین و تبیین معارف قرآن و سنت نبوى ادامه دهند اما اکثر مسلمانها پس از پیامبر به راه دیگرى رفتند و نه تنها از اهل بیت پیامبر صلى الله علیه و آله استفاده نشد، بلکه کسانى که به حکومت رسیدند دستور منع کتابت احادیث پیامبر صلى الله علیه و آله استفاده نشد، بلکه کسانى که به حکومت رسیدند دستور منع کتابت احادیث پیامبر صلى الله علیه و آله را صادر کردند و این منع تا صد سال بعد، یعنى تا زمان حکومت عمر بن عبدالعزیز، ادامه یافت . این مساءله باعث شد که مردم از مفسران وحى یعنى پیامبر صلى الله علیه و آله و اهل بیت علیه السلام او محروم شوند، در نتیجه هر کس طبق ذوق و سلیقه خود تفسیرى از قرآن و اسلام ارائه مى کرد که در نهایت به پیدایش مذاهب مختلف اعتقادى منجر شد. بنابراین نخستین عامل اختلاف ، ناتوانى انسانها از درک همه حقایق ، و عدم بهره گیرى از سنت پیامبر صلى الله علیه و آله و اهل بیت علیه السلام او بود.
دومین عامل اختلاف تعصبات قبیله اى است . تعصب به طور کلى یکى از ریشه هاى اختلاف است ، اما نوع خاصى از تعصب که تعصب قبیله اى است در میان اعراب به شدت رایج بود و همین مساءله قبل از اسلام نیز همواره باعث جنگ و خونریزى مى گشت ، گفته اند که وقتى مسیلمه کذاب ادعاى پیامبرى کرد برخى از پیروانش گفتند: ما مى دانیم که او دروغگوست و پیامبر اسلام راستگوست ، اما دروغگویى که از ربعیین است در نزد ما از راستگویى که از قبیله مضر است محبوبتر است . گفته مى شود که اکثر خوارج از همین قبیله ربعیین بوده اند. درباره مساءله خلافت و امامت که مهترین اختلاف مذهبى در اسلام است ، نقش تعصب قبیله اى آشکار است ، چرا که پس از وفات پیامبر صلى الله علیه و آله مردم به جاى اینکه در مراسم خاکسپارى پیامبر شرکت کنند و توصیه هاى او را درباره جانشینى خود به کار بندند، هر گروهى مدعى شد که حق خلافت از آن اوست . نکته جالب اینجاست که بنا بر شواهد تاریخى ، هیچ یک از انصار و مهاجرین در تعیین جانشین پیامبر از قرآن و سنت رسول خدا یا از مصلحت امت سخن نگفت بلکه سخن در این بود که جانشینى پیامبر حق گروه انصار است یا مهاجرین ؛ و چون در میان انصار دو قبیله اوس و خزرج وجود داشت و این دو با هم رقابت داشتند، به دلیل همین اختلاف ، قبیله قریش یعنى مهاجرین ، غالب شدند.
سومین عامل اختلاف ، پیروى از اهوا و گرایش به منافع مادى و لجاجت مى باشد. قرآن کریم در آیات متعدد علت راه نیافتن انسانها به حقیقت را رزایل اخلاقى مانند هواى نفس ، قساوت قلب ، کبر و استکبار، بخل و برترى جویى و نیز ارتکاب معاصى همچون ظلم و فسق مى داند. براى مثال ، هنگامى که امام على علیه السلام به تمام شبهات خوارج پاسخ گفت و حجت را بر آنان تمام کرد، با وجود اینکه اکثر آنان توبه کردند و از جنگ با حضرت منصرف شدند، اما باز برخى از آنان در نهروان با امام جنگیدند و تاریخ گواهى مى دهد که پیروى از هواى نفسانى و روحیه لجاجت و تعصب در این ماجرا سخت مؤ ثر بود.
چهارمین عامل ، فتوحات مسلمانان و گسترش حوزه جغرافیایى اسلام بود که باعث گردید پیروان ادیان و عقاید دیگر به تدریج وارد حوزه حکومت اسلامى شوند. دسته اى از این افراد که مسلمان شده بودند، به طرح مسائل و مشکلات خود براى مسلمانها مى پرداختند، و آنها که بر دین خود باقى مانده بودند در این مسائل با مسلمانان مجادله مى کردند. ترجمه فلسفه یونان در اواخر حکومت بنى امیه و اوایل حکومت عباسیان به این فرایند شدت بخشید و زمینه بروز شبهات و پرسشها را قوت بخشید. این سوالها و شبهات پاسخ مى طلبید و پاسخ متفکران مسلمان گاه یکسان نبود که این امر باعث اختلاف در میان مسلمانان مى شد.
البته عوامل دیگرى نیز براى بروز اختلافات و افتراق امت اسلامى ذکر شده است که به دلیل رعایت اختصار از نقل آن خوددارى مى کنیم
مسأله مهدویّت در اسلام ، آنچنانکه شیعه مطرح مى کند ، یکى از اصیل ترین پایه هاى تداوم اسلام ، و شرط اساسى انقلاب جهانى اسلام و پیروزى و حاکمیّت همه جانبه آئین قرآن بر دیگر آئین ها و حکومت هاى جهان است.
زیرا تنها در سایه رهبرى امام واجد شرایط و خلیفه معصوم و منبعث از جانب بنیانگذار اسلام است که اسلام راستین با آزادى کامل و ابعاد گسترده اش در همه شؤون علمى ، سیاسى ، اجتماعى ، اقتصادى ، عبادى ، اخلاقى ، فرهنگى ، قضائى ، نظامى و . . . مى تواند در سراسر جهان و در میان عموم توده هاى بشرى خودنمائى کند; و در همین حال وعده الهى در قرآن مجید([1] [2] ) مبنى بر پیروزى مستضعفان بر مستکبران عینیّت و تحقّق پیدا نماید.
مگر نه این است که در طول چهارده قرن گذشته تاریخ اسلام صدها کشور بزرگ و کوچک و جزیره و امیرنشین و شیخ نشین در گوشه و کنار جهان وجود داشته و دارد که مردمش و هیئت حاکمه اش و صدا و سیمایش و دانشگاه و دادگستریش همه و همه دم از اسلام زده و مى زنند.
و هم اکنون در همه این مراکز انواع شعارهاى اسلامى از طریق رسانه هاى گروهى و کتاب و مقاله ، با ابعاد گسترده تر از گذشته توجه عموم را به خود جلب کرده ، و اکثراً مدّعى هستند و تا حدّى هم راست مى گویند که قانون اساسى خود را از روى قرآن تدوین نموده اند.
ولى متأسفانه نمى توانیم یک کشور پهناور حدود چهل میلیون نفرى همچون مصر ، بلکه یک کشور بسیار کوچک یا منطقه شیخ نشینى را معرفى کنیم که نظام صد در صد اسلامى بر آن حاکمیّت داشته ، و از هر جهت مورد عمل بوده باشد.
در صورتیکه اگر رهبرى کشورها را زمامداران لایق و مسلمان ــ که هم آگاهى از اسلام داشتند و هم آزادى از سرسپردگى اجانب و استعمارگران ـ عهده دار بودند ، این چنین انواع انحراف گرائى ، کجروى مادى و معنوى ، فقر و عقب افتادگى همه جانبه ، و ظلم و فساد جایگزین اسلام نمى شد.
و این چنین اختلافات عقیدتى و اخلاقى و سیاسى و مسلکى و طبقاتى و اجتماعى ، بیش از یک میلیارد مسلمان را دچار تفرقه و جدائى نمى کرد; و تحت نفوذ دشمنان اسلام و استعمارگران قرار نمى داد; و دست گدائى آنان را در جهت علم و صنعت و خوراک و پوشاک و دارو و درمان پیش شرق و غرب دراز نمى نمود.
بدین ترتیب عدل و مساوات واقعى و جهانى و نجات از یوغ ظلم و جور و جهل و نادانى و فقر و ناأمنى معنا و مفهومى نخواهد داشت ، مگر با روى کار آمدن یک زمامدار لایق و نیرومندى که با آزادى مطلق و به دور از هرگونه ترس و تقیّه و وابستگى و خودفروختگى ، در صحنه عمل وارد شود; و قبل از هر چیز اسلام اصیل را از چنگال اسارت زمامداران نالایق و خود فروخته ، و مسلمانان فریب خورده آزاد سازد; و آنگاه بر اساس قوانین اصیل اسلامى و روش پیامبر(ص) و على(ع) بر مردم حکومت نماید.
آرى بـه عقیده شیعه امامیه ، و محقّقـان اهـل تسنّن ، این لباسى است که به قامت یکتا فرزند امام حسن عسکرى(ع) ، « مهدى منتظر( عج ) » دوخته شده; و تنها اوست که مسؤولیّت این کار به عهده اش واگذار شده; و هم اوست که در سایه رهبریش مستضعفان جهان بر مستکبران پیروز ، و آنچه را که قرآن مجید در رابطه با حکومت جهانى و زمامدارى مطلق به بندگان شایسته خدا نوید داده و گوید:
« وَ لَقد کَتبنا فِى الزَّبور مِن بَعد الذِّکر أنَّ الأرضَ یَرِثُها عِبادىَ الصَّالحُون »([2] [3] )
به برکت وجود او ، و به دست او تحقّق خواهد یافت.
[1][2] ــ « و نُرید أن نمنّ على الذین استُضعِفوا فِى الأرضِ و نَجعلهم أئمةً و نَجعلهُمُ الوَارِثین» ; قصص 28/5 .
[2][3] ــ « ما در زبور ، پس از ذکر ( تورات ) نوشته ایم که زمین را بندگان شایسته خدا به ارث خواهند برد » ; أنبیاء 21/105 .
«وصیتهاى امام سجّاد (ع) میلاد امام سجاد سیدالساجدین (ع) را تبریک عرض می کنمادامه مطلب...
«کرامات امام سجّاد (ع) / کرامت اول»
امام باقر (ع) فرمود: روزى عبد الملک بن مروان در خانه خدا طواف مىکرد و پدرم در پیشاپیش او طواف خود را انجام مىداد و به او توجهى نداشت. و عبد الملک هم او را نمىشناخت.
عبد الملک گفت: این شخص کیست که در مقابل ما طواف مىکند و به ما توجهى نمىکند؟
گفتند: این شخص؛ على بن حسین است. پس به جایگاه خود رفته و نشست و گفت: او را نزد من آورید. حضرت را آوردند. عبد الملک گفت: اى على بن حسین!
من که قاتل پدرت نیستم چرا نزد من نمىآیى؟
امام فرمود: قاتل پدرم دنیا را از پدرم گرفت ولى پدرم آخرت او را خراب کرد. اگر تو نیز دوست دارى چنین شوى پس باش.
عبد الملک گفت: هرگز، ولى نزد ما آى تا از دنیاى ما بهره برى!
حضرت نشست و رداى خود را گشود و دعا کرد: "خدایا! حرمتى را که دوستانت نزد تو دارند آن را نشان بده" در این هنگام، رداى حضرت پر از مرواریدهاى درخشان شد که شعاع نورشان، دیدگان را خیره مىکرد.
حضرت خطاب به عبد الملک فرمود: کسى که چنین حرمتى نزد خدا دارد چه نیازى به دنیاى تو دارد؟! سپس فرمود: خدایا! اینها را بگیر که من احتیاجى به آنها ندارم.
«کرامات امام سجّاد (ع) / کرامت دوم»
ابوخالد کابلى مىگوید: بعد از شهادت امام حسین (ع) و برگشتن امام سجاد (ع) به مدینه طیبه، ما، در مکه بودیم. محمد بن حنفیّه به من گفت: نزد على بن حسین برو و از طرف من به او بگو که: من بعد از برادرانم امام حسن و امام حسین (علیهما السّلام)، بزرگترین اولاد امیر المؤمنین على (ع) هستم و براى امامت شایسته تر مىباشم. پس سزاوار است که امامت را به من تسلیم نمایى. و اگر شک دارى، داورى انتخاب کن تا بین ما حکم کند. راوى گوید: نزد امام سجاد رفتم و پیغام محمد بن حنفیّه را به حضرت، رساندم.
حضرت فرمود: برگرد و به او بگو: "اى عمو! از خدا بترس و چیزى را که خدا براى تو قرار نداده، ادّعا نکن. اگر قبول ندارى پس حجر الاسود بین ما حکم کند و او به نفع هر کس که حکم نمود، او امام است".
ابوخالد مىگوید: جواب حضرت را رساندم و او قبول کرد. و هر دو با هم به مسجد الحرام رفته تا اینکه مقابل حجر الاسود رسیدند. امام فرمود: عمو جان! چون تو مسن تر از من هستى، جلو برو و از او براى امامت خودت گواهى بخواه.
محمد بن حنفیه پیش رفت، دو رکعت نماز خواند، دعا کرد و از حجر الاسود گواهى خواست، ولى جوابى نشنید.
بعد از او امام (ع) پیش رفت، دو رکعت نماز خواند و فرمود: اى سنگى که خدا تو را شاهد قرار داده بر کسانى که به زیارت خانهاش مىآیند، اگر من صاحب امر و امام واجب الاطاعه هستم، گواهى بده تا عمویم بفهمد که او حقى در رابطه با امامت ندارد.
پس حجر الاسود به امر خدا با زبان عربى آشکار گفت:" اى محمد بن على! امامت با على بن حسین است و اطاعت او بر تو و بر جمیع بندگان واجب است".
پس در این هنگام، محمد بن حنفیه پاى حضرت را بوسید، و گفت: امامت، حق شماست.
و در روایت دیگر چنین آمده است که: به امر خدا حجر الاسود گفت: اى محمد بن على! على بن حسین آن حقى است که در او شک راه پیدا نمىکند و واجب الاطاعه مىباشد. به او گوش بسپار و اطاعتش کن.
محمد گفت: شنیدیم، شنیدیم (اطاعت مىکنیم) اى حجت خدا در زمین و آسمانش!
گویند: این کار محمد بن حنفیه براى رفع شک از مردم بود و خود او شکى در امامت حضرت سجاد (ع) نداشت.
«کرامات امام سجّاد (ع) / کرامت سوم»
جابر بن یزید جعفى از امام باقر (ع) روایت مىکند که فرمود: پدرم (امام سجاد) با عدهاى نشسته بود که ناگاه آهویى از صحرا آمد و مقابل ایشان ایستاد. همهمه کرده و دستهایش را به زمین مىکوبید.
بعضى از اصحاب عرض کردند: یابن رسول الله! این آهو چه مىگوید؟ گویا شما را مىشناسد.
حضرت فرمود: او مىگوید یکى از پسران یزید از او یک بچه آهویى طلب کرده است و او نیز به شکارچى ها دستور داده تا یکى را شکار کنند. و دیروز آنها بچه مرا گرفتهاند در حالى که به او شیر نداده بودم. مىخواهم که بچهام را برگردانند تا به او شیر بدهم و سپس به آنها بدهم.
امام (ع) شخصى را به دنبال شکارچى فرستاد و او آمد. حضرت فرمود: این آهو مىگوید که شما بچهاش را گرفتهاید و او را شیر نداده است و از من مىخواهد که از تو بخواهم تا بچهاش را به او برگردانى.
شکارچى گفت: یابن رسول الله! من جرأت این کار را ندارم.
حضرت فرمود: پس بچه آهو را بده تا به او شیر دهد و برگرداند. و شکارچى نیز پذیرفت و بچه آهو را آورد. وقتى که آهو بچهاش را دید همهمهاى کرد و اشک از چشمانش سرازیر گردید.
حضرت فرمود: اى شکارچى! بخاطر من بچهاش را به او ببخش. شکارچى هم قبول کرد. آهو با بچهاش مىرفت و مىگفت: گواهى مىدهم که شما از خاندان رحمت هستید و بنى امیه از خاندان لعنت.
«کرامات امام سجّاد (ع) / کرامت چهارم»
امام باقر (ع) از پدر بزرگوارش نقل مىکند که: پدرم با عدهاى از خاندان و یارانش به باغى رفتند. دستور داد تا سفرهاى گسترده شود. وقتى خواستند مشغول خوردن شوند، آهویى از طرف صحرا آمد و ناله کنان نزد پدرم رفت. از پدرم پرسیدند: اى پسر رسول خدا! این آهو چه مىگوید؟
حضرت فرمود: او مىگوید سه روز است که چیزى نخوردهام، دست به او نزنید تا بگویم با ما غذا بخورد. آنها قبول کردند. حضرت آهو را خواند و آهو مشغول خوردن گشت اما یکى از یاران امام، دست بر پشت آهو مالید که سبب فرار آهو گردید.
پدرم فرمود: مگر من نگفتم به او دست نزنید؟ آن مرد قسم خورد که نیت بدى نداشتم.
پدرم به آهو گفت: برگرد، اینها کارى با تو ندارد. آهو برگشت و غذا خورد تا اینکه سیر شد و صدایى کرد و رفت.
از حضرت پرسیدند: یابن رسول الله! این بار چه گفت؟
حضرت فرمود: براى شما دعا کرد.
«کرامات امام سجّاد (ع) / کرامت پنجم»
ابوخالد کابلى، مدت زیادى در خدمت محمد بن حنفیه بود و او را امام بر حق مىدانست. تا اینکه روزى نزد وى آمد و گفت: براى من حرمتى هست. پس تو را به رسول خدا و امیر المؤمنین قسم مىدهم آیا تو همان امامى هستى که خداوند اطاعت تو را واجب کرده است؟
محمد بن حنفیه گفت: امام تو و من و تمام مسلمانان، على بن حسین (ع) است.
پس ابو خالد خدمت امام (ع) رسید وقتى که سلام کرد، امام فرمود: آفرین بر تو اى کنکر! تو به دیدار ما نمىآمدى چه شده است که آمدهاى؟
ابوخالد وقتى چنین شنید به سجده افتاد و گفت: حمد خدایى را که مرا نمیراند تا اینکه امامم را شناختم.
حضرت فرمود: امامت را چگونه شناختى؟
ابوخالد گفت: تو مرا به اسمى خواندى که مادرم نامیده بود. و من در جهل بودم و عمرى محمد بن حنفیّه را خدمت کردم تا اینکه امروز او را قسم دادم که آیا تو امام بر حق هستى؟ و او مرا به تو راهنمایى کرد و گفت: تو امام واجب الاطاعه هستى و وقتى که خدمت شما رسیدم مرا با اسم اصلیم صدا کردى. لذا فهمیدم که شما امام مسلمین هستى.
ابوخالد در ادامه گفت: وقتى که مادرم مرا زایید نام مرا"وردان" نهاد و بعد از آن، پدرم آن را نپسندید و اسم مرا "کنکر" گذاشت. و قسم به خدا تا به حال کسى مرا به این اسم صدا نکرده بود. پس من گواهى مىدهم که تو امام آسمانها و زمین هستى.
«کرامات امام سجّاد (ع) / کرامت ششم»
امام باقر (ع) مىفرماید: پدرم در وصیتش این گونه فرمود: فرزندم! وقتى که از دنیا رفتم، فقط تو مرا غسل بده؛ چون امام را باید امام غسل دهد. و بدانکه برادرت عبدالله، مردم را به سوى خود مىخواند! اما او را از این کار منع کن و اگر قبول نکرد رهایش کن؛ زیرا عمرش کوتاه است.
امام باقر (ع) فرمود: وقتى که پدرم رحلت نمود، برادرم عبدالله، ادعاى امامت نمود و من به او چیزى نگفتم و بعد از چند ماه، همانطور که پدرم خبر داده بود، از دنیا رفت.
«کرامات امام سجّاد (ع) / کرامت هفتم»
حمّاد کوفى مىگوید: سالى براى حجّ، خارج شدیم. وقتى که از منزل زباله، کوچ کردیم، ما را طوفان سیاهى در برگرفت و قافله ما از هم پاشید و در بیابان، گم شدیم. من به وادى کویرى افتادم و شب فرا رسید. در آن حال به درختى پناه بردم.
اوایل شب بود که جوانى را دیدم که لباس سفیدى دربرداشت با خود گفتم که این شخص حتماً از اولیاى خداست من ساکت بودم تا اینکه به جایى رفته و براى نماز آماده شد در این هنگام آبى از زمین جوشید و او وضو گرفت و مناجات کرد و چنین گفت: اى کسى که ملکوت تو همه چیز را در برگرفته و جبروتت همه را غالب شده، بر محمد و آل محمد درود فرست و قلب مرا با شادى اقبال به خودت، پر کن.
و مرا در زمره مطیعین خود قرار بده.
سپس مشغول نماز شد و من نیز آماده شدم و پشت سر او ایستادم. ناگاه محرابى را در مقابل او دیدم. و هر گاه به آیهاى مىرسید که در آن وعده و وعید بود، با ناله و حزن، دوباره آن را تکرار مىکرد. وقتى که شب به آخر رسید، ایستاد و گفت: اى کسى که گم شدگان، او را قصد مىکنند و به او مىرسند! و اى پناهگاه خائفان! و اى ملجأ گرویدگان! چه وقت راحت مىشود کسى که به غیر تو تکیه کند؟ و چه وقت شاد مىگردد کسى که غیر تو را بجوید. خدایا! شب پشت کرد و تمام شد و من نتوانستم خدمت تو را شایسته به جا آورم و سینهام را از مناجات تو پر کنم. درود بفرست برمحمد و آل محمد و با من آنچه به مصلحتم مىباشد، رفتار کن.
ایستاد و من دامن او را گرفتم پس گفت: اگر درست توکل مىکردى، هرگز گم نمىگشتى. دست مرا بگیر و با من بیا. خیال کردم زمین زیر پایم پیچید و وقتى که سپیده صبح دمید و گفت: اینجا مکه است.
پس گفتم: تو را به خدا قسم مىدهم، خودت را براى من معرفى کن.
فرمود: اکنون که مرا قسم دادى، من على بن الحسین هستم.
«کرامات امام سجّاد (ع) / کرامت هشتم»
امام زین العابدین (ع) در سالى به حج رفته بود که در آن سال، خلیفه وقت هشام، نیز آمده بود. هنگام طواف، مردم کنار مىرفتند و براى امام راه را باز مىکردند و او را با دیده اکرام مىنگریستند. از هشام پرسیدند این کیست؟
هشام گفت: نمىشناسم، در حالى که مىشناخت!
فرزدق شاعر حاضر بود، گفت: ولى من او را مىشناسم و اشعار معروف خود را در مدح امام (ع) سرود که مطلع آن این است.
هذا الذی تعرف البطحاء وطأته * والبیت یعرفه و الحلّ و الحرم
بدین سبب، هشام او را دستگیر نموده و زندانى کرد. و اسمش را نیز از دیوان، حذف کرد.
حضرت براى او صلهاى فرستاد و لى او برگرداند و گفت: من از روى وظیفه دینى، این اشعار را سرودم نه براى پول. امام (ع) دوباره فرستاد و فرمود: این کار تو مورد قبول خداوند واقع شد.
هنگامى که زندان او طول کشید و حتى او را تهدید به قتل کرده بودند، از امام (ع) خواست دعا کند تا خداوند نجاتش دهد. و امام سجاد (ع) نیز دعا کرد و او آزاد شد.
سپس، فرزدق خدمت امام رسید و گفت: یابن رسول الله! هشام اسم مرا از دفتر بیت المال خارج کرده است.
امام فرمود: از او چه مقدار مىگرفتى؟
گفت: فلان مقدار.
امام آن مقدار را به مدت چهل سال به او عطا نمود و فرمود: اگر مىدانستم بیشتر از این نیاز دارى، بیشتر از این مىدادم. فرزدق بعد از گذشت چهل سال، از دنیا رفت.
«کرامات امام سجّاد (ع) / کرامت نهم»
وقتى که حجاج بن یوسف در جنگ با عبد الله بن زبیر، خانه کعبه را خراب کرد، پس از جنگ که خانه را تعمیر کردند، هنگامى که خواستند دوباره حجر الاسود را بر جاى خود نصب کنند، هر عالم یا قاضى و یا زاهدى که آن را نصب مىنمود، متزلزل مىشد و بر قرار نمىماند. تا اینکه امام سجاد (ع) پیش آمد و حجر الاسود را از دست آنها گرفت و با نام خدا آن را در جایش گذاشت و مستقر گردید و مردم تکبیر گفتند. فرزدق نیز در شعرش به همین اشاره دارد که مىگوید:
یکاد یمسکه عرفان راحته * رکن الحطیم اذا ما جاء یستلم
«کرامات امام سجّاد (ع) / کرامت دهم»
ابوخالد کابلى مىگوید: به امام سجاد (ع) عرض کردم که امام بعد از شما کیست؟
فرمود: پسرم محمد، که علم را مىشکافد و باقر العلوم است. و بعد از او پسرش جعفر است که اسم او در آسمانها "صادق" مىباشد.
گفتم: همه شما صادق و راستگو هستید. چرا تنها لقب او صادق است؟
فرمود: من از پدرم و پدرم از پدرش و او از رسول خدا (ص) شنیده است که فرمود:
وقتى که جعفر بن محمد بن على متولد شد او را "صادق" لقب دهید؛ چون از نسل او کسى است که اسمش جعفر است و به دروغ ادعاى امامت مىکند و او نزد خدا "جعفر کذاب" مىباشد.
سپس امام سجاد (ع) گریست و فرمود: گویا مىبینم که چگونه او طاغوت زمان خود را براى تفتیش ولى خدا و جستجوى امام غائب (ع) تحریک مىکند. پس همانطور شد که امام فرموده بود.
«کرامات امام سجّاد (ع) / کرامت یازدهم»
فاطمه یکى از دختران حضرت على (ع) وقتى که دید برادرزادهاش چگونه خود را در عبادت خدا به سختى انداخته است، به جابر گفت: برو و به این على بن حسین - که یادگار پدرش است و از کثرت عبادت و سجده، بینى اش شکافته و پیشانى و زانوانش پینه بسته - بگو از خودش موظبت نماید و خود را این قدر در عبادت خدا به رنج و زحمت نیندازد.
پس جابر به درب خانه امام (ع) آمد که فرزند امام سجاد، محمد باقر (ع) را دید و گفت: نزدیک بیا، به خدا قسم! تو همان باقرى هستى که پیامبر توسط من به تو سلام رسانده است. پیامبر به من فرمود: تو بقدرى عمر خواهى کرد تا اینکه چشمت کور مىشود و امام باقر (ع) را ملاقات خواهى کرد و او چشمت را شفا خواهد داد.